دیر بود و خیابانها شلوغ. دنبال تاکسی می گشتم. همه دنبال مسافر دربست بودند. چاره ای نداشتم! اینکه چرا از بیچارگی باید تاکسی دربست گرفت را توضیح میدهم!
بر طبق تجربه پیشین ، همان اول بر سر قیمت با راننده صحبت کردم. نتیجه تعیین نکردن قیمت را همه میدانند!
قرارمان شد مثلا 3500 تومان. رفتیم و رفتیم و رسیدیم. موقع رسیدن یک اسکناس 5000 تومانی به راننده دادم تا بقیه پول را پس دهد که لبخند ملیحی تحویل داد و دوباره جلو را نگاه کرد که محترمانه اش میشود تشریف ببرید!
گفتم قرار ما 3500 بود، با حالتی که انگار توهین شنیده باشد برگشت و گفت مسیر شلوغ بود و ترافیک! عجب منطق محکمی!
گفتم اولا وضع همیشه همین است، شما هم که مال همین منطقه هستید و مسیررا میشناسید، بعد اینکه قرار ما اینقدر بوده ، نمی خواستی، سوار نمیکردی.
میخندید!!! پس نمیداد!
من واقعا با معادل خارجی Assholism که محمودخان برایش بیشعورها را پیشنهاد کرده کاملا موافقم در این زمینه.
البته راننده های بسیار باشعوری هم هستند که همیشه از بودن با آنها لذت برده ام.